کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

برای کیان عزیزم

کیان موشه و تابستون....

این لگو جدیدت که ساختیش...لگو بازی کردنت را دوست دارم..و منتظرم چهارسالت تمام بشه تابتونم ثبت نامت کنم تو موسسه لگو. دوباره خاله مهدیس اومد با یه سوغاتی خوشگل بلایی برای پسر خواهر لوسش... ما خونه مامان منیژه بودیم..خاله مهدیس داشت تلفنی باهات حرف میزد...بهت گفت خاله دلم برات تنگ شده...گفتی " خاله من که اینجاستم تو نیستی بیا...." خاله اونطرف ضعف کرد.... این حوله را هم دختر خاله بابا مجید برات از کانادا فرستاده...ممنون دختر خاله... اینم یه خواب خوشگل تو تخت مامان ...هاپو هم بغل کردی و خوابیدی...   ...
15 تير 1394

عکسهای مهد کودک

پسری مامان مهدکودکتون هربار به هر بهانه و مناسبتی که بود براتون جشن میگرفتند و عکسهای خوشگل ازتون میگرفتند ولی همه عکسها را با هم تحویل دادند..منم همشونا با هم برات میزارم اینجا ...... این عکس مال روز پزشکه. نمیدونم چرا موهاتو خانم عکاس این شکلی کرده...شاید چون دکترا باید مثبت باشند    اینم روز پلیس....خودت میگی " آقای قربان" هرجا هم پلیس میبینی اینطوری بهش سلام نظامی میدی...بعضی هاشون خیلی باحالند جوابتو با سلام نظامی میدند و تو ضعف میکنی از خوشی.  اینم یه عکس زمستونه.....که کلی نکته داره.... یه روز که اومدم خونه دیدم با یه کاپشن اشتباه اومدی خونه. گفتم مامان اینکه کاپشن تو نیست بر...
10 تير 1394

کیان و روز تعطیلی و باغ میوه

پسر مامان، مامان بزرگ و بابا بزرگ رفتند تهران پیش عمو و زن عمو . شما هم که بسیار دلتنگ بابا بزرگ و من و بابا تصمیم داشتیم جمعه شما را یه گردش یک روزه ببریم تا خیلی دلتنگی نکنی. و اتفاقا دوست بابا مجید دعوتمون کرد باغشون و ما هم قبول کردیم. نزدیک ظهر رسیدیم باغشون که بسیار بسیار هم زیبا بود بین رودخونه و کوه....   شما نگهبان در بالکن شدی کسی نیاد تو! پا برهنه؟؟؟؟؟؟؟؟ عاشق میوه چیدن شدی... اول تو دستت نگه میداشتی و بعد دیدی نمیشه هی باید بری و بیای...لیوان یکبار مصرف برداشتی و گیلاس میچیدی و میریختی توش... لیوانت که پر میشد میریختی تو این سبد... خیلی هم این سبد و وصل کردنش به درخت برات هیجان ...
1 تير 1394
1